معنی کلمه عِلم

ساخت وبلاگ

علم

لغت‌نامه دهخدا

علم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || يقين کردن . (از منتهي الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دريافتن . (منتهي الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهي الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) يقين . || فضل . (ناظم الاطباء). || معرفت دقيق و با دليل بر کيفيات معينه و يا حضور معلوم در نزد عالم . (ناظم الاطباء). دانست . (منتهي الارب ). معرفت و هر چيز دانسته . دانش و آگاهي و معرفت و شناسايي . (ناظم الاطباء). ج ، عُلوم : ما را از علم خويش بهره دادي و هيچ چيز دريغ نداشتي تا دانا شديم . (تاريخ بيهقي چ اديب ص 338). بي اجري و مشاهره درس ادب و علم دارد [ بوحنيفه ] . (تاريخ بيهقي ص 277). ما را صحبت افتادبا استاد بوحنيفه ٔ اسکافي و شنوده بودم فضل و ادب وعلم وي سخت بسيار. (تاريخ بيهقي ص 276). طلب علم و ساختن توشه ٔ آخرت از مهماتست . (کليله و دمنه ). بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کليله و دمنه ).
امثال و شواهد ذيل در کتاب امثال و حکم دهخدا جزء حکم و امثال آمده است که عيناً نقل مي شود:
- امثال :
وليکن پا به دانش نِه درين راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاه .

جامي .


علم ازبهر دين پروردن است نه ازبهر دنيا خوردن . (سعدي ).
علم است کيمياي بزرگيها
شکّر کُنَدْت گر همه هپيوني
مردم ز علم و فضل شرف يابد
نه ز سيم و زرّ و از خز طاروني
از علم يافت نامور افلاطون
تا روز حشر نام فلاطوني .

ناصرخسرو.


علم اگر قالبيست گر جانيست
هرچه داني تو به ز نادانيست .

اوحدي .


علم بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را.

اوحدي .


علم به ارزاني و ناارزاني ببايد داد، که علم خويشتن دارتر از آن است که با ناارزانيان قرار کند. (عبداﷲ طاهر، از زين الاخبار).
علم به تقليد نيست علم به تحقيق
علم نخيزد مگر ز حجت وبرهان .

حاج سيدنصراﷲ تقوي .


علم بر سر تاج است و مال بر گردن غل . (خواجه عبداﷲ انصاري ).
نظير: علم تاج سر است و مال غل گردن .
علم بهر کمال بايد خواند
نه به سوداي مال بايدخواند.

اوحدي .


علم بي بحث ، و مال بي تجارت ، و ملک بي سياست را بقائي نباشد . (؟).
علم بي حلم خاک کوي بود
علم باحلم آبروي بود.

سنائي .


علم بي حلم شمعبي نور است
هر دو با هم چو شهد زنبور است .

سنائي .


نظير: ما جمع شي ٔ اًلي شي ٔ أفضل من علم اًلي حلم . (حديث ).
علم چون بر دل زند، ياري شود
علم چون بر تن زند، باري شود.

مولوي .


علم چه بْوَد فرق دانستن حقي از باطلي
ني کتاب زرق شيطان جمله از بر داشتن .

سنائي .


بندگي طاعت بود پندار ني
علم ، دانستن بود گفتار ني .

امير حسيني سادات .


علم در دست يک رمه رعنا
همچو شمع است پيش نابينا.

سنائي .


علم دگر دان و باز گربزي و فن
چيز دگر دان مباش فتنه ٔ نادان .

حاج سيدنصراﷲ تقوي .


علم دل تيره را فروغ دهد
کُنْد زبان را چو ذوالفقار کند.

ناصرخسرو.


علم را چند چيز مي بايد
اگر آن بشنوي ز من شايد
طلبي صادق و ضميري پاک
مدد کوکبي ازين افلاک
اوستادي شفيق و نفسي حر
روزگاري دراز و مالي پر
با کسي چون شد اين معالي جمع
به جهان روشني دهد چون شمع.

اوحدي .


علم را چون تو خواني از بازيش
آلت جاه و ساز ره سازيش .

سنائي .


علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.

اوحدي .


علم را دزد برد نتواند
به اجل نيز مُرد نتواند
نه به ميل زمان خراب شود
نه بسيل زمين در آب شود.

اوحدي .


علم روي تو را به راه آرد
با چراغت به پيشگاه آرد.

اوحدي .


چون تو را ديدند صدق و عدل بوبکر و عمر
مر تو را علم علي و حلم عثمان آمدند.

اديب صابر.


آنکه او را خداي عزوجل
داد علم علي و عدل عمر.

مسعودسعد.


علم کز بهر باغ و راغ بود
همچو مر دزد را چراغ بود.

سنائي .


علم کز بهر حشمت آموزي
حاصلش رنج دان و بدروزي .

سنائي .


علم کز تو تو را بنستاند
جهل ازآن علم به بود بسيار.

سنائي .


علم کشتي کند بر آب روان
وآنکه کشتي کند به علم توان
چون تو با علم آشنا گشتي
بگذري زآب نيز بي کشتي .

اوحدي .


علم کل ّ شي ٔ خير من جهله .
علم مرغ وحشي است . (از مجموعه ٔ مختصر امثال فارسي چ هند).
علم نور است و جهل تاريکي
علم راهت برد به باريکي .

اوحدي .


علم نيرو دهد کمالت را
عقل اجابت کند سوءالت را.

اوحدي .


علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در کف بدگوهران .

مولوي .


سعدي بشوي لوح دل از نقش غير دوست
علمي که ره بحق ننمايد ضلالت است .

سعدي .


- اهل علم ؛ عالم و دانا. (ناظم الاطباء). مرد روحاني . در تداول عامه ، معمم .
- بي علم ؛ بي دانش . نادان . رجوع به علم شود :
علم دل بجاي جان باشد
سر بي علم بدگمان باشد.

اوحدي .


- طالب علم ؛ محصل . کسي که تحصيل علم و دانش ميکند. (ناظم الاطباء) :
کبک چون طالب علم است و درين نيست شکي
مسأله خواند تا بگذرد از شب سيکي .

منوچهري .


- علم آموختن ؛ تعليم دادن دانش ، يا دادن علم به ديگران : مردمان را رايگان علم آموزد [ بوحنيفه ] . (تاريخ بيهقي ص 277).
- || فراگرفتن دانش . ياد گرفتن علم (لازم و متعدي است ).
چو علم آموختي از حرص آنگه ترس ، کاندر شب
چو دزدي با چراغ آيد، گزيده تر برد کالا.

سنائي .


- علم احجار ؛ سنگ شناسي . رجوع به سنگ شناسي شود.
- علم اخلاق ؛ دانش بد و نيک خويها که يکي از سه بخش فلسفه ٔ عملي است . و آن تدبير انسان است نفس خود را يا يک تن خاص را. رجوع به اخلاق شود.
- علم ادب ؛ علمي که بدان خود را از خلل در کلام نگاه دارند. و آن بر چند فن است . رجوع به ادب شود.
- علم اديان ؛ دانش شناختن دين ها. دانستن احکام دين ها. رجوع به اديان و دين شود :
پيغمبر گفت علم علمان
علم الابدان و علم الاديان .

نظامي .


- علم استخراج ؛ علم بيان احکام بواسطه ٔ قواعد نجومي يا رملي . (ناظم الاطباء). رجوع به استخراج شود.
- علم اندازه ؛ علم هندسه . (ناظم الاطباء).
- علم انشاء ؛ علمي که بدان مطالب را نيکو و فصيح نويسند. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاء شود.
- علم باکار . رجوع به ترکيب علم و عمل شود :
علم باکار سودمند بود
علم بي کار پاي بند بود.

سنايي .


- علم بديع ؛ علم آرايش سخن . علمي است که محسنات سخن بليغ بدان وسيله شناخته ميشود. (از کتاب بديع وقافيه و عروض ). رجوع به بديع شود.
- علم بلاغت ؛ دانش رسائي سخن و فصاحت در کلام و چيره زباني ، و آن شامل معاني و بيان و بديع و عروض و قافيه است . (از کتاب بديع و قافيه و عروض ). رجوع به بلاغت شود.
- علم بيان ؛ قواعد و قوانيني که بوسيله ٔ آن آوردن يک معني به راههاي گوناگون شناخته شود. وبحث از اقسام تشبيه و مجاز و استعاره و کنايه و مانند آنها از وظايف اين علم است . (از کتاب بديع و قافيه و عروض ). رجوع به بيان شود.
- علم تشريح ؛ علمي که در آن از حقيقت انتساج آلات بحث ميکنند. (ناظم الاطباء). کالبدشکافي .
- علم تصريف ؛ علم به اشتقاق کلمات . (ناظم الاطباء).
- علم تصوف ؛ از علوم شرعي جديد در ملت اسلام است . و اصل آن ، روي آوردن به عبادت و توجه بسوي خداي تعالي و اعراض از زخارف و زيورهاي دنيوي و پرهيز از چيزهايي است که عامه ٔ مردم به آنها روي مي آورند، مانند لذت و مال و جاه ، و دوري از خلق و پناه بردن به کنج خلوت براي عبادت است . (ازترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ). رجوع به تصوف شود.
- علم تعطيل ؛ علمي که اصحاب آن منکر صفات باري باشند، و آنان را معطلون گويند :
علم تعطيل مشنويد از غير
سرّ توحيد را خلل منهيد.

خاقاني .


- علم تعليمي ؛ عبارت از علم رياضي است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- علم چل صباح . رجوع به علم چهل صباح شود. (از ناظم الاطباء).
- علم چهل صباح ؛ کنايه از علم چهل روزاست که تخمير خاک آدم عليه السلام ميشد. (برهان قاطع)(آنندراج ).
- علم حديث ؛ دانش آگاهي به گفته هاي رسول (ص ) و حکايت گفتار و کردار وي باشد. رجوع به حديث شود.
- علم حرکات ؛ جنبش شناسي . رجوع به جنبش و حرکات شود.
- علم داشتن ؛ داشتن دانش . دانا بودن . عالم بودن . رجوع به علم شود :
علم داري به حلم باش چوکوه
مشو از نائبات چرخ ستوه .

سنايي (از امثال و حکم دهخدا).


علم داري ز کس مدار دريغ
بر دل تشنگان ببار چو ميغ.

اوحدي (از امثال و حکم دهخدا).


- علم در سينه بودن ؛ کنايه از در ياد داشتن علم . از بر دانستن دانش : علم در سينه بايد نه در سفينه . (از مجموعه ٔ امثال فارسي چ هند).
- علم رسمي ؛ علوم متداول . علوم کسبي . در برابر علوم عرفاني :
علم رسمي سربسر قيل است و قال
نه از او کيفيتي حاصل نه حال .

شيخ بهائي .


- علم رياضي ؛ علمي است که از اموري بحث ميکندکه فقط در وجود خارجي محتاج به ماده باشند، چنانچه مقدار اعداد خاص که موجود در ماديات است . و اصول اين علم چهار است : علم هندسه و علم عدد و علم نجوم و علم موسيقي . و فروع آن چون علم مناظر و مرايا و علم جبر و مقابله و علم جراثقال . (از غياث اللغات ) (از آنندراج ). علم اندازه و ترتيب . علم خواص کميت بطور مطلق . رجوع به رياضي شود.
- علم زمين ؛ علم جغرافي . (ناظم الاطباء). رجوع به جغرافي شود.
- علم ستاره ؛ علم نجوم . (ناظم الاطباء). رجوع به نجوم و ستاره شناسي شود.
- علم سِحر (ساحري ) ؛ افسونگري و جادويي . (ناظم الاطباء). آگاهي به چگونگي استعدادهايي که نفوس بشري بوسيله ٔ آنها بر تأثير کردن در عالم عناصر توانا ميشوند، خواه مستقيم و بيواسطه باشد و خواه بوسيله ٔ ياريگري از امور آسماني . نوع اول را ساحري گويند و نوع دوم را طلسمات . (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2). رجوع به سحر و ساحري و جادويي شود.
- علم سماء و عالَم ؛ علمي است از انواع علوم طبيعي . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به طبيعي شود.
- علم شريعت ؛ دانش به احکام خدا و دستورهاي ديني و شرعي . رجوع به شريعت شود.
- علم عروض ؛ ميزان سخن منظوم ، يا فني است که از وزن اشعار بحث ميکند. (از کتاب بديع و قافيه و عروض ). رجوع به عَروض شود.
- علم فقه ؛ علمي است که از احکام فروع دين اسلام گفتگو ميکند، و آن را سه رکن است : کتاب و سنت و اجماع . ابن خلدون در مقدمه ٔ خود راجع به علم فقه گويد که آن شناسايي احکام خداي تعالي درباره ٔ افعال کساني است که مکلف ميباشند، بدينسان که دانسته شود کدام فعل آنان واجب يا حرام و کدام مستحب يا مکروه يامباح است . و اين احکام را از کتاب و سنت و ادله اي که شارع براي شناختن احکام مقرر داشته فراميگيرند، بنابراين هرگاه احکام از ادله ٔ مزبور استنباط شود چنين احکامي را فقه گويند. و رجوع به فقه شود.
- علم قافيه ؛ شناختن احوال انواع قوافي است .(از کتاب بديع و قافيه و عروض ). رجوع به قافيه شود.
- علم کلام ؛ علمي است که در آن مقدمات نقلي را بدلايل عقلي ثابت کنند. و صاحبان اين علم را متکلمين گويند. (از غياث اللغات ) (از آنندراج ). ابن خلدون در مقدمه ٔ خود راجع به اين علم گويد که آن دانشي است متضمن اثبات عقايد ايماني بوسيله ٔ ادله ٔ عقلي و رد بر بدعت گذاراني که از اعتقادات مذاهب سلف و اهل سنت منحرف شده اند. و رمز اين عقايد ايماني ، توحيد است . و رجوع به کلام شود.
- علم کيميا ؛ دانشي است که در آن از ماده اي گفتگو ميشود که بوسيله ٔ آن زر و سيم به روش مصنوعي به وجود مي آيد، و عملي که به اين نتيجه منتهي ميگردد تشريح ميشود. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2). رجوع به کيميا شود.
- علم لغت ؛ عبارت از بيان وضع کلمات و مسائل لغوي است . (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ). رجوع به لغت شود.
- علم معاني ؛علم به اصول و قواعدي است که به ياري آنها کيفيت مطابقه ٔ کلام با مقتضاي حال و مقام شناخته شود. و موضوعاتي از قبيل اسناد و قصر و انشاء و وصل و فصل و ايجاز و اطناب و مساوات در آن مورد بحث قرار ميگيرد. (ازکتاب بديع و قافيه و عروض ). رجوع به معاني شود.
- علم منطق ؛ قوانيني است که بدان ميتوان در حدودي که تعريفات معرف ماهيت ها هستند، ودر حجت ها که تصديق ها را افاده ميکنند، درست و صحيح را از غلط و ناصحيح بازشناخت . (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ). رجوع به منطق شود.
- علم نحو ؛ دانشي است که بوسيله ٔ آن اصول مقاصد از راه دلالت الفاظ آشکار ميگردد، و فاعل از مفعول و مبتدا از خبر بازشناخته ميشود. و اگر اين دانش نمي بود اصل افاده ٔ سخن ، نامعلوم ميماند. و اين علم مهمترين رکن از ارکان چهارگانه ٔ زبان عرب (لغت ، نحو، بيان و ادب ) است . (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ). رجوع به نحو شود.
- علم و عمل ، علم باکار و علم بي کار ؛ دانش و به کار بردن آن ، که بيشتر در علوم ديني بکار رود. و در آموزش و پرورش جديد نيز علم و عمل بسيار مورد بحث است :
علم را جز که عمل بند نديده ست حکيم
علم را کس نتواند که ببندد به طناب .

ناصرخسرو.


ظاهر من به علم و عمل آراسته گردد. (کليله و دمنه ).
علم باکار سودمند بود
علم بي کار پاي بند بود

سنايي .


علم چندان که بيشتر خواني
چون عمل در تو نيست ، ناداني .

سعدي .


بار درخت علم نباشد مگر عمل
با علم اگرعمل نکني ، شاخ بي بري .

سعدي .


علم چو سوزن ، عمل چو رشته ، نيابد
چاک رفو، تا جداست رشته ز سوزن .

حاج سيدنصراﷲ تقوي .


علم چون حاصل کني آنگه عمل خالص شود.

؟


- علم هيئت ؛ دانشي که درباره ٔ ستارگان ثابت و سياره بحث ميکند. و از کيفيات اين حرکات ، بر اشکال واوضاع مخصوص افلاک استدلال ميشود. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ). رجوع به هيئت شود.
- علم يقين ؛ دانستن چيزي به کمال يقين که هيچ شبهه وشکي در آن نبود. (ناظم الاطباء). رجوع به يقين شود. و نيز از حيث تصوف رجوع به «علم » در تصوف شود.
|| هنر. || صنعت و پيشه . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) علم نوري است مقتبس از مشکاة نبوت در دل بنده ٔ مؤمن که بواسطه ٔ آن به خداي راه يابد. و فرق آن با عقل آن است که عقل فطري است ، ولي علم خاص مؤمن است . علماي اصول ميان علم و معرفت فرقي نميگذارند. اما مشايخ و متصوفه گويند علمي که حکايت از احوال کند و مقرون با حال باشد، معرفت است . وآنچه را از معني مجرد باشد و از معاملت با خدا خالي ، علم خوانند. ابوعلي ثقفي در تعريف علم گويد: «العلم حياة القلب من الجهل ، و نور العين من الظلمة». در شرح کلمات باباطاهر است که «العلم ُ دليل »، که دليل معرفت و حکمت است . و در خبر است که علم عبارتست از «آية محکمة، و سنة قائمة، و فريضة عادلة».
علم را ازنظري به سه قسمت کرده اند: 1- علم توحيد. 2- علم معرفت خداي متعال ، از ايجاد و اعدام و تقرب و اِبعاد و احيا و اماته و نشر و حشر و ثواب و عقاب و غيره . 3- علم احکام شريعت ، از اوامر و نواهي . و هر يک ازين مسالک سه گانه را سالکي است جداگانه ، سالک مسالک اول را«عالم رباني »، و سالک مسالک دوم را «عالم اخروي »، وسالک مسالک سوم را «عالم دنيوي » دانند.
و باز علم رااز نظر ديگر به سه قسمت کرده اند: 1- علم طبيعي . 2- علم رياضي . 3- علم الهي . بلخي گويد «العلوم ُ ثلاثة: علم من اﷲ، و علم مع اﷲ، و علم باﷲ». در شرح منازل آمده است که علم را سه درجه است : 1- علم جلي ، که به عيان واقع شود. 2- علم خفي ، که علم اسرار است ، و از علوم الهي و مواهب رباني است . 3- علم لدني .
در شرح رساله ٔ قشيريه گويد علم بر دو قسم است : يکي علم کسبي ، که بواسطه ٔ تعلم حاصل ميشود، و ديگري علم ذوقي ، که نتيجه ٔ عمل است بطريق اشراق انوار الهيه که علوم رحمانيه بر آنها مترتب است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 34 و کشف المحجوب ص 19 و 498 و الهداية الي فرائض القلوب ص 4 و شرح کلمات باباطاهر ص 9 و شرح منازل ص 127).
- علم آخرت ؛ علمي است که به فساد بدن فاسد نشود، و آن علم به تأمين سعادت اخروي است . (فرهنگ مصطلحات عرفا، از اکسير العارفين ص 282).
- علم اخلاص ؛ اخراج خلق است از معامله ٔ با خدا، يعني طاعات خود را فقط براي خدا انجام دهد. رجوع به اخلاص شود.
- علم اخلاق ؛ عبارت از علم سلوک است ، و از انواع حکمت عملي است ، که آن را تهذيب اخلاق نيز گويند، و حکمت خلقيه هم گفته ميشود. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشاف ج 2 ص 448).
- علم باﷲ؛ همان علم معرفت است ، که همه ٔ اوليأاﷲ او را بدو دانسته اند و تا تعريف و تعرف وي نبود ايشان وي را ندانستند، (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- علم حال ؛ از جمله علوم خاصه ٔ متصوفه است ، و آن عبارتست از دوام ملاحظه ٔ دل و مطالعه ٔ سرّ صورت آن حال که ميان بنده و خداوند وجود دارد، و وقوف بر کميت و کيفيت آن در جميع احوال و اوقات ، تا بحسب هر وقت به مراعات حقوق و محافظت آداب آن قيام نمايد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 46).
- علم حقايق ؛ عبارت از علم به حق است ، از جهت ارتباط آن به خلق و انشاء عالم از او، بحسب طاقت بشري . و مبادي آن امهات حقايق است که لازمه ٔ وجود حق است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الانس ص 13).
- علم خواطر ؛ حصول معني خاص است در دل که با سرعت زايل شود و خاطر ديگري جايگزين آن گردد. ابوالقاسم قشيري گويد: خواطر خطابي است که بر ضماير وارد ميشود. و گاه به القاء ملک است و گاه به القاء شيطان که احاديث نفس است . و زماني که از قبل و القاء ملک باشد، الهام است . و موقعي که از قبل نفس باشد، هواجس است . و هرگاه از قبل و به القاء شيطان باشد، وسواس است . و هرگاه از قبل و القاي حق باشد، خاطر حق است . و هرگاه از قبل شيطان باشد داعي بر معصيت است . و اگر از قبل نفس باشد داعي بر پيروي از شهوت است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از رساله ٔ قشيري ص 42 و تاريخ تصوف ص 645).
- علم دراست ؛ علمي است که تا اول آن را نخواند، نداند و عمل کردن نتواند. و اين علم مقدمه ٔ عمل است ،و علم وراثت نتيجه ٔ آن . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، ازمصباح الهداية ص 42).
- علم سعت ؛ هرگاه اخلاق نفس مبدل شد،و ديو طبيعت مسلمان گشت ، و بجاي متابعت هوي در مطاوعت خدا پديد آمد، بعضي از حظوظ او حقوق گردد و او رااز مضيق ضرورت به فضاي سعت راه دهد. متصوفه اين مقام را مقام سعت خوانند. و در اين مقام نکاح و مشارب ومآکل جايز شود، و اين مقام را علم سعت خوانند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 50).
- علم ضار ؛ علمي است که ازآن زيان خيزد. و علامت آن کبر و تفاخر و غرور و طلب دنياست . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 37).
- علم ضرورت ؛ معناي ضرورت ، مالابد است ، يعني هرچه آدمي را از آن چاره نيست ، ضرورت است . و علم ضرورت عبارت از ادراک حد مالابد نفس است در حرکات و سکنات و اقوال و افعال . و مالابد آن است که نفس را نتوان از آن منع کرد، ومنع آن موجب خلل در عبادات شود. و آنچه از ضرورت بگذرد حظ نفس است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 710).
- علم قيام ؛ مراد آن است که بنده در تمام حرکات و سکنات ظاهر و باطن خود، حق تعالي را بر خود قائم و مطلع بيند. و در تمام احوال و اقوال و افعال او را رقيب خود داند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 45).
- علم لدني ؛ علمي است که بنده ، بدون واسطه ٔ ملک و يا پيغمبر، بحکم «و آتيناه من لدنّا علماً» از خداوند آموزد. و آن براي اهل قرب ، بوسيله ٔ تعليم الهي و تفهيم رباني معلوم و مفهوم شود،نه به دلايل عقلي و شواهد نقلي . فرق علم لدني با علم يقين آن است که علم يقين ادراک نور ذات و صفات الهي است . و علم لدني ادراک معاني و کلمات از حق است بي واسطه ٔ بشر، و آن سه قسم است ، وحي و الهام و فراست . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 76 و کشاف ج 2 ص 1066).
- علم معاﷲ ؛ عبارت از علم مقامات طريق حق و بيان درجات اولياء است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- علم من اﷲ ؛ علم شريعت است .
- علم نافع ؛ در مقابل علم ضار است . و علامت آن اين است که در نفس ، تقوي وتواضع و نيستي زيادت کند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 36).
- علم وراثت ؛ درمقابل علم دراست است ، و تا به مقتضاي علم دراست عمل نشود، علم وراثت حاصل نگردد. زيرا «مَن عمل بما علم ، ورثه اﷲ علم ما لايعلم ». علم دراست مقدمه ٔ عمل است و علم وراثت نتيجه ٔ آن . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهداية ص 65).
- علم يقين ؛ عبارتست از ظهور نور حقيقت در حالت کشف استتار بشريت ، بشهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل . و مادام که از وراي حجاب نمايد آن را نور ايمان خوانند، و چون از حجاب مکشوف گردد آن را نور يقين خوانند. ابوالقاسم قشيري درباره ٔ آن گويد: يقين عبارت از علمي است که صاحب آن را در آن شکي نباشد. و علم يقين عبارت از يقين است . و عين اليقين ، نفس يقين است . و علم اليقين علمي است که به شرط برهان بود، و عين اليقين بحکم بيان ، و حق اليقين بنعت العيان . و لذا علم اليقين براي ارباب عقول است ، و عين اليقين براي اصحاب معارف . کاشاني گويد: علم اليقين مثل آنکه شخص از مشاهده ٔ شعاع و ادراک حرارت ، در وجود آفتاب يقين کند. و عين اليقين آن است که به مشاهده ٔ جرم آفتاب ، در وجود آن يقين کند. و حق اليقين آنست که به تلاشي و اضمحلال نور بصر در نور آفتاب ، به وجود آن يقين کند. بنابراين به عقيده ٔ متصوفه ، دانستن معنوي بر سه گونه است : علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين . در حالت اول شخص به استدلال عقلي معلوم را دريابد. و در حالت دوم يقين و معلوم را مشاهده کند. و در حالت سوم به حقيقت برسد. بعضي گويند مراد صوفيان از علم اليقين علم معاملات دنيا است ، و از عين اليقين ، حال نزع و وقت بيرون رفتن از دنيا است ، و از حق اليقين علم به کشف رؤيت در بهشت است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشف المحجوب ص 497 و مقدمه ٔ گلشن ص 106 و مصباح الهداية ص 52 و رساله ٔ قشيرية ص 44). و رجوع به ترکيب علم لدني شود.
|| (اصطلاح فلسفه ) بمعني دانش است و گاه اطلاق به آنچه مبداء انکشاف معلوم است ، ميشود.
مسأله ٔ علم و معرفت هم از نظر ماهوي و هم از لحاظ وجودي و چگونگي حصول آن از قديمترين ازمنه ٔ تاريخ مورد توجه فلاسفه بوده است . و از لحاظ ارزش و حدودآن نيز مورد توجه قرار گرفته و آن را با دقت خاصي بررسي کرده اند. سقراط تنها راه معارف را علم دانسته وبراي آن ارزشي نامحدود قائل بود. و حقيقت علم را مدرکات عقلاني پنداشته ، و کليه ٔ اعمال نيک را مبتني بر علم ميدانست . افلاطون نيز مانند استاد خود سقراط، حصول علم مطلق را ممکن دانسته و علم حقيقي را عبارت از علم به مثل و حقايق اشياء ميدانست . ارسطو باآنکه توجهي به ماده داشته است ، معذلک عقل را اصيل و مُدْرَکات آن را داراي ارزش بي پايان ميدانسته است . و عقل را تنها راه و منشاء مدرکات و علوم درست ميدانست . فلوطين نيز پيرو مذهب اصالت عقل بوده و مدرکات عقلي را اصل ميدانسته است . وي گويد همانطور که ماده و ماديات پرتوي از عوالم روحاني و معنوي است ، علمي که از راه حواس حاصل ميشود علم حقيقي نبوده ، و تنها علم حقيقي مخصوص به مدرکات عقل است که بر اثر اتصال آن با عقل فعال ، حقايق عالم را دريابد. سوفسطائيان براي علم ارزشي قائل نبوده و آن را نسبي ميدانستند، و نتيجه ٔ حواس ظاهري ميپنداشتند. شکاکان باآنکه از جهتي با سوفسطائيان وجه مشترک دارند و حسي مذهب اند، لکن برخلاف سوفسطائيان که منکر حصول علم مطلق بودند نه علم نسبي ، اينان بطور مطلق منکر حصول علم اند، و اصولاً حصول علم را ناممکن ميدانند. ملاصدرا گويد اولين کسي که درباب علم قائل به اتحاد عالم و معلوم است ، فرفوريوس ميباشدکه درباره ٔ علم حق به اشياء نظر به اشکالاتي که واردشده است ، قائل به اتحاد عالم و معلوم گرديده است . درباره ٔ اينکه آيا علم قابل تعريف و شناسائي هست يا نه ، و اينکه از امور بديهي است يا از امور نظري و اکتسابي ، ميان فلاسفه اختلاف نظر هست .
غزالي علم را از امور اکتسابي و نظري ميداند و براي آن دو تعريف کرده است . امام رازي علم را از امور بديهي داند، زيرا آنچه غير علم است به علم شناخته ميشود. و بعقيده ٔ وي اگر بخواهيم علم را تعريف کنيم دور محال لازم مي آيد. وي گويد هر کس به ضرورت و وجدان به وجود خود عالم است ، و علم هر کس به وجود خود علم خاص بديهي است ، و بداهت خاص مستلزم بداهت عام است . اما کساني که علم را قابل تعريف ميدانند، براي آن تعاريف مختلف کرده اند.
متکلمان علم را از صفتي ميدانند که موجب تمييز اشياء از يکديگر ميشود، و بعقيده ٔ آنان علم واجب الوجود عبارت از صفتي ازلي است که تعلق آن به امور، موجب انکشاف ميشود، و بعبارت ديگر موجب کشف حقايق است و بلکه عين اشياء است . اما در نزد حکماي مشاء علم شامل شک و وهم و يقين ميشود. آنان گويند که علم عبارت از ادراک مطلق يا حصول صور اشياء نزد عقل است ، و آن اعم است از صور يقيني يا وهمي و شکي ، در حالي که علم در نظر متکلمان فقط شامل يقينيات است .
برخي از حکما را عقيده بر آن است که علم عبارت از صور حاصله از اشياء نزد عقل است ، چه آنکه نفس معلوم باشد که علم حضوري است ، و يا بواسطه ٔ معلوم باشد که علم حصولي است ، خواه يقيني باشد يا وهمي و شکي و خواه علم به کنه باشد يا به وجه .
مير سيدشريف آرد که علم در لغت بمعناي دانستن است و بر دو قسم ميباشد: علم قديم و علم حادث . علم قديم همان علم قائم به ذات است و شباهتي به علوم حادث ندارد و خاص ذات باري تعالي است . علم حادث يا محدث هم يابديهي است يا اکتسابي و نظري .
ارسطو بحث از علم را مقدم برساير مباحث قرار داده و چنين آغاز کرده است که علم انسان از چه راه و به چه نحو حاصل ميگردد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ص 205 و 212، از دستور العلماءج 2 ص 339 و 345 و اسفار ج 1 ص 273 و تعريفات سيدشريف ص 104). و نيز رجوع به ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2 شود.
- علم اجمالي ؛ علم به اشياء را در مقام اجمال ، علم اجمالي مينامند. قطب الدين گويد علم يا تفصيلي است يا اجمالي . علم تفصيلي آنست که اشياء را بداند، متمايز در عقل و منفصل بعضي از بعضي . و اما اجمالي مانند آنست که کسي مسأله اي را ميدانست و بعد از آن غافل شد. و آنگاه که او را درباره ٔ آن مسأله سؤال کنند، جواب در ذهن وي حاضر ميشود. و اين جواب به قوه ٔ محض نيست زيرا نزد وي حالتي بسيط وجود دارد که مبداء تفاصيل آن معلومات است . پس آن علم از نظري به فعل باشد و از وجهي به قوت . فلاسفه درباب علم حق تعالي گويند چون علم خداي متعال به ذات خود، عين وجود نظام جملي جهان است ، از اين جهت علم خدا به ذات خود، علم به کليات بوده ، و بواسطه ٔ کليات علم به جزئيات موجودات يعني موجودات جزئي هم هست . زيرا ذات حق علت العلل تمام کائنات است ، و بالنتيجه از آن جهت که مستقيماً عالم به ذات خود ميباشد، علم او نسبت به موجودات اجمالي است . و در عين حال علم اوست که سبب تکوين تمام موجودات جهان است . پس علم تفصيلي بمعناي کون و وجود موجودات هم هست . و همين است معناي گفتار فلاسفه که ميگويند علم خدا به اشياء، علم اجمالي است در عين کشف تفصيلي . اشراقيان گويند که علم حق به اشياء به نحو اضافه ٔ اشراقي است . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ، از اسفار ج 3 ص 36 و 46 و 52 و درةالتاج بخش 3 ص 87 و شرح قيصري بر فصوص ص 15).
- علم أدني ̍ ؛ علمي است که در آن بحث از اموري ميشود که هم در وجود خارجي و هم در وجود ذهني محتاج به ماده اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).
- علم الهي ؛ علمي است که در آن بحث از احوال و صفات و آثار موجوداتي ميشود که در وجود احتياجي به ماده نداشته باشند. و آن را علم اعلي و فلسفه ٔ اولي و علم کلي هم مينامند. و ميتوان گفت که موضوع علم الهي بمعناي اعم ، موجود مطلق و مطلق الوجود است . و موضوع علم الهي بمعناي اخص ، اموري است که در وجود احتياجي به ماده نداشته باشند. مانند بحث از ذات و صفات و اسماء حق تعالي . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ، از اسفار ج 3 ص 18).
- علم انفعالي ؛ علمي است که مستفاد از خارج باشد. رجوع به علم فعلي شود. (ازفرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).
- علم أوسط ؛ علمي است که از اموري بحث ميکند که در وجود خارج احتياج به ماده دارند، و در وجود عقلي احتياجي به ماده ندارند، و آن بحث از رياضيات است . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ، از شفا ج 2 ص 273).
- علم بالذات ؛ علم به موجودات خارجي عبارتست از حصول و مثول صور آنها نزد عقل . و علم به آن صور، علم بالذات است .
درباب علم حق به اشياء، شيخ الرئيس گويد که علم او بالذات است ، يعني به حضور ذات خود نزد خود اوست . پس علم و عالم ومعلوم يکي هستند در عين وعدت و بساطت . اما در مورد علم مفارقات و مجردات اختلافي نيست که نحوه ٔ علم آنهابه ذات خود، نحوه ٔ اتحاد است . يعني عاقل و معقول ، وعالم و معلوم يکي است . آنچه مورد بحث و اختلاف فلاسفه است ، اتحاد عاقل و معقول در غير علم مجردات است به ذات خود، که ملاصدرا آن را ثابت کرده است . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ، از اسفار ج 3 ص 39).
- علم برهان ؛ مراد همان علم منطق است که طريقه ٔ استدلال و برهان را مي آموزد.
- علم بسيط ؛عبارت از ادراک شي ٔ است با غفلت از آن ادراک و با غفلت از تصديق به اينکه مُدرک چيست . در مقابل علم مرکب . علم بسيط بر علم خدا هم اطلاق شده است از آن جهت که محل ارتسام صور مختلف نيست ، بلکه به خود مبداء و منشاء فيضان صور است و عين ذات اوست . و همانطور که ذات او از هر جهت بسيطالحقيقه است ، علم او هم که عين ذات اوست علم بسيط است . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).
- علم جزئي ؛ مراد از آن گاه علم طبيعي است در مقابل علم کلي که علم الهي است و گاه نيز بر تصورات و مفاهيم جزئي ، علم جزئي اطلاق ميکنند، در مقابل کليات . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).
- علم حصولي ؛ صوري که از اشياء عيني خارجي در ذهن حاصل ميشود، معلوم بالذات هستند (رجوع به ترکيب علم بالذات شود)، و اشياء خارجي و عيني که محکي عنه آن صور هستند، معلوم بالعرض اند. و نحوه ٔ علم به اشياء را که بواسطه ٔ حصول صورتي از معلوم عيني حاصل شود، علم حصولي نامند، و آن را علم انطباعي نيز گويند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).
- علم حضوري ؛ علم مجردات را به ذات خود، علم حضوري نامند. و گاه صور علمي در صورتي که عين امر خارجي باشند، و معلوم بعينه و نفسه و بذاته نزد مُدرک حاضر باشد، آن را علم حضوري مي نامند.
علم حضوري بر دو قسم است : يکي علم عالم به ذات خود مانند علم مجردات به ذات خود، و ديگري علم علت به معلولات خود، که به نفس حضور معلولات نزد علت است . زيرا علت در مرتبه ٔ عليت واجد جميع کمالات و مراتب و وجودات معلولات خودمي باشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ، از شرح منظومه ص 137 و دستور العلماء ج 2 ص 348 و تعريفات سيد شريف ص 104).
- علم طبيعي ؛ علمي است که بحث از جسم ميکند از آن جهت که معروض حرکت وسکون است . به عبارت ديگر بحث از اجسام را از آن جهت که در معرض کون و فساد و سکون و حرکت اند، علم طبيعي نامند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).
- علم فعلي ؛ علمي است که وجود خارجي ، مستفاد از آن باشد. در مقابل علم انفعالي که مستفاد از خارج است . مير سيدشريف گويد علم فعلي علمي است که از غير گرفته نشده باشد. و علم انفعالي به عکس آن ميباشد.
صاحب دستورالعلما آرد: علم فعلي علمي است که وجود خارجي مستفاد از آن باشد. و علم انفعالي به عکس آن باشد. ملاصدرا گويد علم حق تعالي به ذات خود، علم فعلي است . وعلم انفعالي مانند علم انسان است به اشيائي که به ارتسام آنها در نفس حاصل ميشود. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ، از اسفار ج 3 ص 39 و تعريفات ص 104 و دستورالعلماء ج 2 ص 369).
- علم مرکب ؛ عبارت از ادراک و شعور با ادراک است ، يعني با علم به مُدرک . در مقابل علم بسيط که عبارت از ادراک شي ٔ است با غفلت از آن ادراک . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفي ).

 

************************************************************************     

 

لغت‌نامه دهخدا

سه علم . [ س ِ ع ِ ] (اِ مرکب ) کنايه از علم الهي و طبيعي و رياضي باشد. (برهان ) :
نمازي کز سه علم آرد فلاطون پيرزن بيني
که يکدم چار رکعت کرد حاصل شد دو چندانش .

خاقاني .

 

 

**************************************************************   

 

 

علم خوان

لغت‌نامه دهخدا

علم خوان . [ ع ِخوا / خا ] (نف مرکب ) درس خوان و محصل علم . (ناظم الاطباء). خواننده ٔ علم . آنکه دانش بخواند :
علم خوان همچو علم دان نبود
زآنکه جان آفرين چو جان نبود.

سنائي .


علم دان خاصه ٔ خداي بود
علم خوان شوخ و نرگداي بود.

سنائي .

 

 

**************************************************************   

 

 

لغت‌نامه دهخدا

علم غيب . [ ع ِ م ِ غ َ / غ ِ ] (ترکيب اضافي ، اِ مرکب ) غيب داني . غيب گويي . دانش و آگاهي بر پنهاني ها و آنچه ناپديد از مردم باشد. آگاهي به مغيبات : ايزد عزّوجل ّ علم غيب به کس ندهد، چون قضا بود که خراسان از دست ما بشود و کار اين قوم بدين منزلت رسيد که رسيد. (تاريخ بيهقي ص 546). درعلم غيب چنان بود که سلجوقيان بدين محل خواهند رسيد. (تاريخ بيهقي ص 497). آفريدگار جل جلاله عالم اسرار است ... و در علم غيب وي رفته است که در جهان در فلان بقعت مردي پيدا خواهد شد که ... (تاريخ بيهقي ص 92).
حاجت موري به علم غيب بداند
در بن چاهي به زير صخره ٔ صمّا.

سعدي .

 

 

**************************************************************   

لغت‌نامه دهخدا

علم غيبي . [ ع ِ م ِ غ َ / غ ِ ] (ترکيب وصفي ، اِ مرکب ) رجوع به علم غيب شود: علم غيبي نميداند بجز پروردگار.

 

 

كت...
ما را در سایت كت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kota بازدید : 254 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 9:58